loading...
زبان و ادبیات فارسی
فرامرز سنجری بازدید : 1945 شنبه 06 اسفند 1390 نظرات (26)

درودبر شما

اینجانب فرامرز سنجری کارشناس ارشد زبان و ادبیّات فارسی و مدرّس مراکز استعداد های درخشان شهرستان اهواز هستم.

مدّت ها در پی یافتن فرصتی بودم تا بتوانم در یک حوزه ی گسترده تر با علاقمندان به زبان و ادبیّات فارسی ارتباط دو طرفه ی مؤثرتر و مفیدی داشته باشم.

از آن جا که بیشتر مخاطبین این وبلاگ ، دانش آموزان گرامی و همکاران ارجمند خواهند بود بر آن شدم تا بیشتر مطالب این وبلاگ ، آموزشی  و در راستای برنامه ی درسی وزارت آموزش و پرورش باشد .

امید که سودمند واقع شود .

بی صبرانه منتظر نقد های سازنده ی شما عزیزان هستم .

لطفاً پس از مطالعه ی هر قسمت ، نظر مبارکتان رامرقوم بفرمایید .

با سپاس 

فرامرز سنجری                      

ارسال نظر برای این مطلب
این نظر توسط امیر در تاریخ 1397/10/27 و 22:30 دقیقه ارسال شده است

سلام آقای سنجری
شما خیلی مهربان هستید
لطفا می شود با هر حرف بی زحمت برایم یک بیت امتیازی زیبا برای مشاعره بفرستید؟؟
با تشکر


این نظر توسط مصطفی در تاریخ 1394/02/03 و 15:42 دقیقه ارسال شده است

باسلام!
یک سوال دارم.
در مراسم سوگواری به جای گفتن "خدا رحمتش کنه." می خواهم بگویم "امیدوارم زندگی خوبی داشته.". آیا این جمله درسته؟ خواهش می کنم یک جمله که بتوانم منظورم را برسانم برایم ارسال کنید.
پاسخ : درود بر شما !
در این موارد می توانیم بگوییم « امیدوارم همان طور که در این عالم زندگی پر برکتی داشتند ، در دیار باقی هم نشین اولیا و انبیا باشند !»

این نظر توسط حسین در تاریخ 1394/01/31 و 20:26 دقیقه ارسال شده است

سلام اقای سنجری خیلی از شما تشکر میکنم از سایت خوبتون فقط اگه ممکنه واسم نمونه سوال واسه نوبت دوم سال اول دبیرستان به ایمیلم بفرستید خواهشا بفرستید
پاسخ : درود بر شما
دوست عزیز در کتاب فروشی ها جزوه هایی که صرفا نمونه سؤال امتحانی هستند ، فراوان است . مثل جزوه بنی هاشم . به این صورت تعداد قابل نوجهی نمونه سؤال تهیه می کنید .
شاد باشید !

این نظر توسط زهرا در تاریخ 1393/09/20 و 20:16 دقیقه ارسال شده است

بابا

زنگ انشاء شد عزیزان دفتر خود وا کنید

ساعتی را با معلم صحبت از بابا کنید

صحبت خود را معلم با خدا آغاز کرد

کهنه زخمی از میان زخمها سر باز کرد

ساعتی رفت و تمام بچه ها انشا ء بدست

هر کسی پیش آمد ودفتر نشان داد و نشست

ناگهان چشم معلم بر سعید افتا د و گفت

گوش ما باید صدای دلنوازت را شنفت

دفتر خود را نیاوردی عزیزم پیش ما

نازنین حرفی بزن اینگونه غمگینی چرا؟

سر به زیر و چشم نم آهسته پیش آمد سعید

از غم هجران بابا زیر لب آهی کشید

دفتر اندوه و غم یکبار دیگر باز شد

قصه ی غمگین بابا اینجنین آغاز شد

بچه ها بابای من در زندگی چیزی نداشت

غصه را بر روی غم غم روی ماتم میگذاشت

مادرم وقتی که از دنیای فانی رخت بست

رشته ی تقدیر بابا ناگهان از هم گسست

بلبلی از آشیان زندگانی پر کشید

از نبود مادرم بابا خجالت میکشید

بشنوید اما پس از بابا چه آمد بر سرم

من خجالت میکشم بر چشم سارا بنگرم

روزگار خواهر شش ساله ام بد میگذشت

شمع شبهای وصال از بخت او خاموش گشت

رفتگر در گوشه ای از کوچه ی پر پیچ و خم

بر زمین افتاده بود از کثرت اندوه و غم

از فراق روی همسر در جوانی پیر شد

پیر هجران عاقبت از زندگانی سیر شد

چون در آن سرما کسی در کوچه ی بن بست نیست

آنکه بر روی زمین افتاده پس بابای کیست؟

پیر مردی خسته در صبح زمستان جان سپرد

کودکان خردسال خویش را از یاد برد

بچه ها این سرگذشت تلخ بابای من است

قصه ی غمگین سارا دختری بی سرپرست

لقمه ی نانی برای عمه جانم میبرم

من به سارا جمعه ها اسباب بازی میخرم

کودک ده ساله وقتی همچو بابا میشود

نیمه ای از روز را شاگرد بنا میشود

پینه های دست من گویای درد کهنه ایست

زیر پای فقر باباهای ما امضای کیست؟

چون که انشای غم انگیز سعید اینجا رسید

جای اشگ از چشم آقای معلم خون چکید

چهره ی غمگین آقای معلم زرد شد

از غم و اندوه شاگردش سراپا درد شد

لحظه ای در خود فرو رفت و سپس آهی کشید

پیش چشم کودکان زد بوسه بر دست سعید

بچه ها انشای این کودک پر از اندوه بود

غصه و غمهای او اندازه ی یک کوه بود

گر چه این انشای غمگین مادر و بابا نداشت

درس عشق و عاشقی در جمع ما بر جا گذاشت

پینه های زخمناک این پسر غم آفرید

از زمین تا آسمان اندوه و ماتم آفرید

کاسه ی صبر معلم ناگهان لبریز شد

چشم غمناکش به چشم مرد کوچک تیز شد

گفت یارب دست این فرزند میهن زخمناک

زخم اگر بر دل نشیند زخم دیگر را چه باک؟

گر چه خاک سرزمین پاکم از جنس طلاست

فقر و ماتم گریه و غم سهم باباهای ماست

جلیل چرخی
پاسخ : خیلی قشنگ بود
ممنووووون !!!!!!
شاد باشید !!

این نظر توسط زهرا در تاریخ 1393/09/15 و 7:39 دقیقه ارسال شده است

شرمنده آقامعلم ازگیج بازی های من...
پاسخ : خواهش می کنم !!

این نظر توسط زهرا در تاریخ 1393/09/14 و 13:47 دقیقه ارسال شده است

اَه چراااااا؟بنویسین تکه ای از دانستنیهای جهان شاید اومد منتظرم اقامعهلم
پاسخ : پیداش کردم. حدسم درست بود . یه حرف کم نوشته بودی توی نشونی وبلاگت

این نظر توسط زهرا در تاریخ 1393/09/14 و 12:35 دقیقه ارسال شده است

سلااااااام آقامعلم حالتون خوب آقا معلم ی دونه وبلاگ دم کنکوری ساختم خوشحال میشم سربزنید البته خب به خوبی وبلاگ شما نیست آقامعلم تازه دوروزش.....khaharan.rooma.com
پاسخ : سلاام
به به !!!
مبارک باشه !!
نمی دونم چرا نشونی وبلاگت جواب نمی ده . تا الان که نتونستم ببینمش

این نظر توسط آرش در تاریخ 1393/09/07 و 14:55 دقیقه ارسال شده است

من خط کش و تخته سیاه را دوست دارم                  من بی الفبا هم خدا را دوست دارم

تصمیم کبری مال کبری بود آقا                         من شیشه ی همسایه ها را دوست دارم

فکرت اسیر درس و مشق و انضباط است              از من نپرسیدی که انشاء دوست دارم

حتی به شاگرد بغل دستی نگفتم                           آن خنده ها آن اخم ها را دوست دارم

بر چهره ات دود بخاری های نفتی                          آن سرفه ها آن دود ها را دوست دارم

یک روز روی میز تحریرت نوشتم                              آن کاپشن آن کفش ها را دوست دارم
می گفتم هرشب جای دل داری دستم                   آن ترکه ها آن چوب ها را دوست دارم

وقتی نوشتم روی هرخط یک جریمه                       فهمیدم آن جا نقطه ها را دوست دارم

آخر نفهمیدم چرا من بی اراده ؟                                 فردای روز جمعه ها را دوست دارم

ای کاش می شد چشم در چشمت بگویم !                    آقا اجازه من شما را دوست دارم ‌
پاسخ : به به !!!
عالی بوووود !!!
خدا کند مدرسه ها مثل گذشته ها پر از خاطرات شیرین باشند !!!
شاد باشی پسرم !!!
منون از این همه مهربانی !!!

این نظر توسط زهرا در تاریخ 1393/09/02 و 23:10 دقیقه ارسال شده است

سلام میخوام برم بخوابم ولی شما ذهنم مشغول کردید....یسوال بپرسم مسخرم نکنید ولی دیرزی ینی چی؟؟؟؟؟؟؟؟مسخره نکنیدها....خب آقای سنجری درحد من حرف بزنید دیگه.....کلمات سخت نگیدادبیاتم ضعیف
پاسخ : سلام دخترم
« زی » از مصدر زیستن و فعل امر است = زندگی کن
دیر زی = عمر طولانی داشته باش
شاد و باش و دیر زی !

این نظر توسط زهرا در تاریخ 1393/09/01 و 6:37 دقیقه ارسال شده است

سلام اولا تبریک آفرین فک نمیکردم حدس بزنید واقعاجای تشویق دارهشکلکما نزدیک کلاله ایم البته نه خود کلاله اره استان ما قشنگ مخصوصا لباسای قشرترکمن من خیلی خوشم میادازشون ما پارسال سه تا دبیرترکمن داشتیم یکیشون با لباس محلی میومد پریسال هم باهاش جغرافیاداشتیم معلم خوبی بود اصلن زنگ جغرافیا کلاس نبودیم همین که میومداجازه میگرفتیم میرفتیم بیرون خیلی خانم خوبی بود یادش بخیر.ثانیا تشکر با با اینهمه لطفی که نسبتا به همه بچه دارید دیدم نمونش که میگم کاری که شما میکنید هرکسی نمیکنه و واقعا جای ستایش داره کارتون.حالا ازشماکه گذشت امیدوارم بچه هاتون موفق بشن مثل خودشما....قول نمیدم سوال نکنم اما سعی میکنم کم بپرسم آخه گاهی مجبورمیشم به قول بچه امسال ادبیات ازفیزیک سختر....بنابراین به بزرگواری خودتون ببخشید بنده رو.سه شنبه امتحان ادبیات دارم....با آرزوی موفقیت روزافزون به قول شما شادباشید!!!!!!!
پاسخ : به نام دوست
سلام دخترم
ممنون از این همه لطف
همیشه محتاج دعای دوستان هستم .
برای تو هم آرزوی موفقیت می کنم
اصلا هم نگران پرسش های خودت نباش . من خوشحال می شم
در پناه خدا
شاد باشی و دیر زی !


کد امنیتی رفرش
1 2 3 صفحه بعد
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • دل نوشته ها

    نوبت عاشقی است یک چندی

    گفتم آهن دلی کنم چندی

    ندهم دل به هـــیچ پیوندی

    وانکه را دیده در جمال تو رفت

    هرگزش گوش نشنود پندی

    خاصه ما را که در ازل بوده است

    با تو آمیزشی و پیوندی

    به دلت ، کز دلت به در نکنم

    سخت تر زین مخواه سوگندی

    یک دم آخر حجاب یک سو نه

    تا بر آساید آرزومندی

    ریش فرهاد بهترک می بود

    گر نه شیرین نمک پراکندی

    کاشکی خاک بودمی در راه

    تا مگر سایه بر من افکندی

    چه کند بنده ای که از دل و جان

    نکند خدمت خداوندی

    سعدیا دور نیک نامی رفت

    نوبت عاشقی است یک چندی


    فرهنگ و ادب

    راز زندگی

    غنچه با دل گرفته گفت

    « زندگی ، لب ز خنده بستن است

    گوشه ای درون خود نشستن است»

    گل به خنده گفت :

    « زندگی شکفتن است

    با زبان سبز راز گفتن است »

    گفت و گوی غنچه و گل از درون باغچه

    باز هم به گوش می رسد

    تو چه فکر می کنی؟

    راستی کدام یک درست گفته اند؟

    من که فکر می کنم

    کل به راز زندگی اشاره کرده است

    هر چه باشد او گل است

    گل یکی دو پیرهن

    بیشتر ز غنچه پاره کرده است

    قیصر امین پور

    شاعرانه ها

    سینه ام دکان عطاری است ، دردت چیست ؟

    شنبلیله ، رازیانه ، شاهی و گشنیز

    هل و آویشن نبیذ سرخ شور انگیز

    سینه ام دکان عطاری است ، دردت چیست ؟

    تو اگر جسمت بهاران است اما جان تو پاییز

    عازم مسجد سلیمانی ولیکن می رسی تبریز

    عاشقی تو

    عاشقی تو

    من برای عاشق بی کس

    عاشق بی چیز

    راه رفتن ،گریه کردن زیر باران می کنم تجویز

    سینه ام دکان عطاری است ، دردت چیست؟

    محمد صالح علا

     

    هنر ها

    هنر سخن گفتن

    بدان که از همه ی هنرها، بهترین، سخن گفتن است

    با همه هنر جهد کن که سخن بر جای گویی که سخن نه بر جای، اگرچه خوب گویی، زشت نماید وسخن که از وی بوی هنر نیاید، ناگفته بهتر. سخن ناپرسیده مگوی و از گفتار خیره پرهیز کن و چون باز پرسند، جز راست مگوی و تا نخواهند، کس را نصیحت مگوی و پند مده خاصه کسی را که پند نشوند.

    سقراط گوید: هیچ گنجی بهتر از هنر و هیچ دشمن بدتر از خوی بد نیست و هیچ عزّی بزرگوارتر از دانش نیست و هیچ پیرایه بهتر از شرم نیست. پس آموختن را وقتی پیدا مکن چه در هر وقت و در هر حال که باشی چنان باش که یک ساعت از تو در نگذرد تا دانشی نیاموزی.

    نادانان را مردم مدان و دانای بی هنر را دانا مشمر و پرهیزکار بی دانش را زاهد مدان و با مردم نادان صحبت مکن، خاصه با نادانی که پندارد داناست و بر جهل خرسند مشو و صحبت جز با مردم نیک نام مکن که از صحبت نیکان، مرد نیک نام شود... کردار نیک را ناسپاس مباش و فراموش مکن... خوش خویی و مردمی پیشه کن و از خوی های ناستوده دور باش.

    قابوس نامه


    آمار سایت
  • کل مطالب : 24
  • کل نظرات : 393
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 273
  • آی پی امروز : 22
  • آی پی دیروز : 33
  • بازدید امروز : 37
  • باردید دیروز : 62
  • گوگل امروز : 3
  • گوگل دیروز : 11
  • بازدید هفته : 438
  • بازدید ماه : 1,313
  • بازدید سال : 11,140
  • بازدید کلی : 368,772
  • کدهای اختصاصی